نمیدونم چرا؟!!

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 3
بازدید کل : 17566
تعداد مطالب : 19
تعداد نظرات : 9
تعداد آنلاین : 1



Alternative content



نويسنده: مهران تاريخ: 7 / 9 / 1394برچسب:,,,, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

 

براي عاشق شدن عاشق كسي شو كه قلب بزرگي داشت باشه

 

 

 

دنيا را بد ساختند،

كسي راكه دوست داري دوستت ندارد كسي كه تو را دوست دارد تو دوستش نداري

اما كسي كه تو دوستش داري و او هم دوستت دارد،

به رسم و آيين زندگاني به هم نمي رسند!

واين رنج است،زندگي يعني اين؟

  

 

تا واسه وارد شدن به قلبش خودتو كوچيك نكني

 

 

نويسنده: مهران تاريخ: 28 / 2 / 1392برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

 

اینجا آسمان از دل من تیره تر است ، روزگارم ابریست

من اگر تنهایم ، یاد تو با من هست

مهربانم روزگارم ابریست

کاش این بار جای خورشید تو آفتاب شوی . . .

 

نمی دانم ،نمی فهمم

امروزغمگینم!

زیرانمی دانم چراپروانه میمیرد؟

زیرانمی فهمم چرایک جوجه ماشینی ازمن سراغ مادرخودرانمی گیرد!

امروزغمگینم!

زیرانمی دانم چرادرباد گل ها پریشان اند!

زیرانمی فهمم چرامردم درگوش گل هاودرخت وبرگ شعری واوازی نمی خوانند!

امروزمن بسیارغمگینم!

زیرانمی فهمم کبوترهاچراخوابند؟

زیرانمی دانم چه فرقی هست بین پرستووکلاغ وسار

داردچه فرقی کرم ابریشم بامارمولک،کرم خاکی،مار!

امروزغمگین غمگینم!

زیرانمی دانم سیاهی چیست؟نمی دانم سپیدی چیست؟فرق میان غول وماهی چیست؟

امروزمن بسیارغمگینم!

زیرانمی دانم چراپاییزمعروف به فصل غم انگیزاست!

ایاچه فرقی بین تابستان وپاییزاست؟

امروزمن غمگین غمگینم!

زیرانمی فهمم چه فرقی هست بین گل وخارودرخت وبرگ

فرق میان کودکی پیری ،فرق میان زندگی بامرگ

امروزمن بسیارغمگینم!

زیرانمی دانم.............

زیرانمی فهمم.........................

زیرا......................................

 

دیر زمانی بود که فکر می کردم که اگر کنار دریا بنشینم و به آن نگاه کنم تمام حس تنهایی من از بین خواهد رفت و من و دریا ما می شویم. من هر روز کنار ساحل دریا می نشستم و به امواج نگاه می کردم که یه روز خروشان بود و یه روز آرام و ساکت. در دلم احساس عجیبی شکوفامی شد واحساس می کردم که دیگر تنها نیستم و کسی هست که به حرف من گوش دهد.آری من عاشق شده بودم .عاشق دریا.هر چه که این دریا خروشان تر میشد آتش عشق در وجود من بیشتر و بیشتر وزیدن می کرد تا زمانی که دیدم تنها در آغوش دریا می توانم این شعله را خاموش کنم اما دریا آغوشش را برای من باز نکرد و گفت تو در من غرق خواهی شد و من این تنهایی را به غرق شدن ترجیح می دهم. پس مرا به حال خویش رها کرد و من ذره ذره آب می شدم و کسی نبود که حتی یک نیمه لیوان آب بر روی آتش عشقم بپاشد تا حداقل خاکستری از وجودم بر جای بماند . اما حیف که در این دنیای هزار رنگ جایی برای خاکستری من نیست و من باید که بروم. پس بمانید و خوش باشید که حتی باد هم خاکستری نخواهد شد.

نويسنده: مهران تاريخ: 20 / 1 / 1392برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

@

 

هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر كوچولو حسابى مچاله شده بودند. هر دو لباس هاى كهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند. پسرك پرسید:«ببخشین خانم! شما كاغذ باطله دارین»

كاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آنها كمك كنم. مى خواستم یك جورى از سر خودم بازشان كنم كه چشمم به پاهاى كوچك آنها افتاد كه توى دمپایى هاى كهنه كوچكشان قرمز شده بود. گفتم: «بیایین تو یه فنجون شیركاكائوى گرم براتون درست كنم.»

آنها را داخل آشپزخانه بردم و كنار بخارى نشاندم تا پاهایشان را گرم كنند. بعد یك فنجان شیركاكائو و كمى نان برشته و مربا به آنها دادم و مشغول كار خودم شدم. زیر چشمى دیدم كه دختر كوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه كرد. بعد پرسید:«ببخشین خانم!شما پولدارین ؟ »

نگاهى به روكش نخ نماى مبل هایمان انداختم و گفتم: «من اوه... نه!»

دختر كوچولو فنجان را با احتیاط روى نعلبكى آن گذاشت و گفت: «آخه رنگ فنجون و نعلبكى اش به هم مى خوره.»

آنها درحالى كه بسته هاى كاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند. فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آنها دقت كردم. بعد سیب زمینى ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم. سیب زمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، یك شغل خوب و دائمى، همه اینها به هم مى آمدند. صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن كوچك خانه مان را مرتب كردم. لكه هاى كوچك دمپایى را از كنار بخارى، پاك نكردم. مى خواهم همیشه آنها را همان جا نگه دارم كه هیچ وقت یادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم.

ماریون دولن

نويسنده: مهران تاريخ: 15 / 1 / 1392برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

 

  

    یب کوچولوی عروس

جوانی می خواست زن بگیرد به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد وگفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد.

جوان گفت: شنیده ام قد او کوتاه است
پیرزن گفت:اتفاقا این صفت بسیار خوبی است، زیرا لباس های خانم ارزان تر تمام می شود

جوان گفت: شنیده ام زبانش هم لکنت دارد
پیرزن گفت: این هم دیگر نعمتی است زیرا می دانید که عیب بزرگ زن ها پر حرفی است اما این دختر چون لکنت زبان دارد پر حرفی نمی کند و سرت را به درد نمی آورد

جوان گفت: خانم همسایه گفته است که چشمش هم معیوب است
پیرزن گفت: درست است ، این هم یکی از خوشبختی هاست که کسی مزاحم آسایش شما نمی شود و به او طمع نمی برد

جوان گفت: شنیده ام پایش هم می لنگد و این عیب بزرگی است
پیرزن گفت: شما تجربه ندارید، نمی دانید که این صفت ، باعث می شود که خانمتان کمتر از خانه بیرون برود و علاوه بر سالم ماندن، هر روز هم از خیابان گردی ، خرج برایت نمی تراشد

جوان گفت: این همه به کنار، ولی شنیده ام که عقل درستی هم ندارد
پیرزن گفت: ای وای، شما مرد ها چقدر بهانه گیر هستید، پس یعنی می خواستی عروس به این نازنینی، این یک عیب کوچک را هم نداشته باشد.

 

 

نويسنده: مهران تاريخ: 6 / 1 / 1392برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

  

 

 

شیوانا جعبه ای بزرگ پر از مواد غذایی و سکه وطلا را به خانه زنی با چندین بچه قد ونیم قد برد . زن خانه وقتی بسته های غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویی از همسرش و گفت: " ای کاش همه مثل شما اهل معرفت و جوانمردی بودند. شوهر من آهنگری بود ، که از روی بی عقلی دست راست ونصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگری از دست داد و مدتی بعد از سوختگی علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود. وقتی هنوز مریض و بی حال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولی به جای اینکه دوباره سر کار آهنگری برود می گفت که دیگر با این بدنش چنین کاری از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود .

من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمی خورد ، برادرانم را صدا زدم و با کمک آنها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لا اقل خرج اضافی او را تحمل نکنیم . با رفتن او ، بقیه هم وقتی فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتن و امروز که شما این بسته های غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم . ای کاش همه انسانها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند!

"شیوانا تبسمی کرد وگفت :" حقیقتش من این بسته ها را نفرستادم . یک فروشنده دوره گرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه !!؟ همین! "شیوانا این را گفت و از زن خداحافظی کرد تا برود . در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستی یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گردهم سوخته بود!!

  !

نويسنده: مهران تاريخ: 4 / 1 / 1392برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دوستت دارم خوب میدونی:M

 

نويسنده: مهران تاريخ: 2 / 1 / 1392برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

فقط به عشق تو!!

 

   

 

نامه غضنفر به زنش!

روزی غضنفر برای کار و امرار معاش قصد سفر به آلمان میکنه و
همسرش و نوزده بچه قد و نیم قد رو رها کنه
خلاصه
همسرغضنفر گفت :حال ما چه طور از احوال تو با خبر بشیم؟؟؟؟
غضنفر گفت: من برای تو نامه مینویسم....
همسرش گفت: ولی نه تو نوشتن بلدی و نه من خوندن !!!!!!!!!!!!!!!!!
غضنفر گفت من برای تو نقاشی میکنم ... تو که بلدی نقاشی های منو بخونی مگه نه ؟؟؟؟؟؟
خلاصه
غضنفر به سفر رفت و بعد از دو ماه این نامه به دست زنش رسید ..
این شما و این هم نامه ببینید چیزی میفهمید!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟

 

+
+
شما چیزی فهمیدید !!!!!!!من که نفهمیدم
این نامه رو فقط همسر غضنفر میفهمه چی نوشته شده
+
+
+
حال ترجمه از زبان همسرش
خط اول :حالت چه طوره زن ؟
خط دوم :بچه ها چه طورن ؟
خط سوم : مادرت چه طوره ؟
خط چهارم :شنیدم سر و گوش ت می جنبه!!!
خط پنجم : فقط برگردم خونه....
خط ششم : می کشمت
خط هفتم :غضنفر از آلمان...

نويسنده: مهران تاريخ: 2 / 1 / 1392برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

تنهاییم فدای یه لحظه دیدن تو""


دخترک و پیرمرد

فاصله دخترک تا پیرمرد یک نفر بود، روی نیمکتی چوبی، روبروی یک آبنمای سنگی.

پیرمرد از دختر پرسید: - غمگینی؟ - نه. - مطمئنی؟ - نه. - چرا گریه می کنی؟ - دوستام منو دوست ندارن. - چرا؟ - چون قشنگ نیستم - قبلا اینو به تو گفتن؟ - نه. - ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم. - راست می گی؟ - از ته قلبم آره

دخترک بلند شد پیرمرد رو بوسید و به طرف دوستاش دوید، شاد شاد.

چند دقیقه بعد پیرمرد اشک هاشو پاک کرد، کیفش رو باز کرد، عصای سفیدش رو بیرون آورد و رفت...

به راحتی میشه دل دیگران رو شاد کرد حتی با یک حرف ساده.

نويسنده: مهران تاريخ: 2 / 1 / 1392برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عاشقم!عاشق عشق تو!!!

 

تمام ترانه هایم ترنم یاد توست و تمام نفسهایم خلاصه در نفسهای توست 

ای زلال تر از باران و پاکتر از آیینه به وجود پر مهر تو می بالم

و تو را آنگونه که میخواهی دوست دارم

ای مهربان - پرنده خیالم با یاد تو به اوج آسمانها پر خواهد گشود 

و زیبایی ات را به رخ فرشتگان خواهد کشید  

تبسمی از تو مرا کافیست که از هیچ به همه چیز برسم

نويسنده: مهران تاريخ: 2 / 1 / 1392برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دلم برات خیلی تنگ شده"

 

 


براي ان مينويسم كه روزي دلش مهربان بود

 

براي آن عاشق بي دل مي نويسم كه حرمت اشكهايم را ندانست

 

 

 
مي نويسم تا بداند دل شكستن هنر نيست

 

 
نه دگر نگاهم را برايش هديه ميكنم ، نه دگر دم از فاصله ها ميزنم

 

 
و نه با شعرهايم دلتنگي ها را فرياد مي زنم

 

 
مي نويسم شايد نامهرباني هايش را باور كند
نويسنده: مهران تاريخ: 2 / 1 / 1392برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دیگر نمیخواهم آرزویت باشم:؟

 

عزیزم حتے دیگر نمیخواہِم آرزویت باشم...
آرزو میڪنم
"او"
آرزوے تو باشد
و
آرزوی او...
"دیگرے"...

 

میدانیدبرای من نفرت انگیزترین کلمه دنیاچیه؟؟؟

دوستت دارم....{"من نمیگما"!دوست دارم!}....

میدانیدبرای من یک زمانی قشنگترین کاردنیا چه بود؟؟؟

اینکه همیشه زودتراز اومیرسیدم ودیرتراز او میرفتم همیشه

شاهدآمدن ورفتنش بودم،اما اکنون برایم نفرت انگیزترین

کاردنیاست،چون پاکش میکنم ازمموری زندگی...همین!!؟؟

 


 

نويسنده: مهران تاريخ: 2 / 1 / 1392برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

وقتی دلگیری!!!

 

 

 

 

 

وقتی دلگیری و تنها

 

 

 

 

 

وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست
عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست

 

ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد
کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست

در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید
هی صدا در کوه،هی "من عاشقت هستم" شکست

بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند
دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست

عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد
قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست

وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد

 

پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست

 

 

 

 

 

نويسنده: مهران تاريخ: 2 / 1 / 1392برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

"ba harki saktam baktam"

ay rafig ta befahmi kistam dar "

kenarat nistam"

rozegar memire ba tamome khateratesh"

نويسنده: مهران تاريخ: 2 / 1 / 1392برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

سهم من از تو: "

"عشق نیست"

"ذوق نیست"

"اشتیاق نیست"

""همان دلتنگی بی بایان است که روزها دیوانه ترم میکند""

نويسنده: مهران تاريخ: 1 / 1 / 1392برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

"به سلامتیه کسی که بیشتر از همه دوست داره"

""بدونه دلیل شاید هرروز باهات دعواش بشه""

""اما وقتی ناراحتی باهمه دنیا میجنگه تا به ناراحتید بایان بده""

نويسنده: مهران تاريخ: 1 / 1 / 1392برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دیوانه!!

وحشی!!

ساده!!

ترسو!!

تیمارستانی!!

دو رو!!

ابله!!

روانی!!

معتاد!!

نترس با تو نبودم"اول همه ی کلمه هارو بچسبون به هم؟

نويسنده: مهران تاريخ: 1 / 1 / 1392برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

یادته بهت گفتم خشته دیواره دلتم؟.توهم منو شکستی!!

ولی اشکالی نداره حالا!!!

خاک زیره باتم!!

نويسنده: مهران تاريخ: 1 / 1 / 1392برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

نمیدونم

 

 jofte in akso doste pesar ameye

dokhta khaleye"

amoye"

amam"

"to kafinet dede bod"

khob chiye mage?!!!

 rasti yadam raft azaton tashakor konam

baz be man sar bezanid kheyli khos hal misham

pas biyayd

doseton daram ziyad

"by" bye" bay"

 m * m

 

نويسنده: مهران تاريخ: 1 / 1 / 1392برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

.I Love you ,•’``’•,•’``’•, .’•,`’•,*,•’`,•’ `’•,,•’`

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to mehran280.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com